دفترهای سیمی فانتزی زیبایی میان قفسه جا خوش کرده اند ، همه زبیا هستند و من از همه شان خوشم می آید !
قفسه ی کناری زرق و برق دفترهایش کمتر است . میروم و یکی از دفترهارا برمیدارم، ساده ی ساده است .
بهتر است همین را انتخاب کنم ، من نیم سال بعد پرونده ی دبیرستان را نیز می بندم و در این آخرین سالی که قرار است بچه محصل نامیده شوم کمی مثل آنچه که باید باشم یعنی یک خانم بالغ ِ عاقل ِ باوقار رفتار کنم و رفتارهای بزرگانه ی دبیرستانی داشته باشم .
دفتر قطوری است ، یک ، دو ، سه ، چهار . به گمانم چهارتا بس است .
سال های قبل اصولا دفترهایم چهل یا شصت برگ بود .
چند سالی هست که این اقلام ِ کم برگ از لیست خریدهای من - و خانواده ام - خط خورده است .
قفسه ی کناری . . .
آن دفترها را که میبینم دلم برای خاطراتم ، مویه و زاری میکند .
آن دفترها یعنی ده یازده سالی گذشت و من از آن دانش آموز شاگرد اول ِ اتو کشیده ی دبستانی به دانش آموز گاها مرتب و درس نخوان ِ دبیرستانی رسیده ام .
آن دفترها دیگر به کار من نمی آید و فقط خاطراتم را زنده میکند .
همان دفترها که خیلی زودتر از دفترهای کم برگ از لیست خرید خط خورد .
آن دفتر نقاشی ها . . .
این آخرین مهرماهی است که من به مدرسه میروم و جایی آخر صف کلاسم پیدا میکنم و به کلاس میروم و زنگ ها می خورد و . . .
مهری پیش روست ! مثل اولین مهری که از یادم نمی رود ، این آخرینش نیز خاطره ای ابدی خواهد بود .
و من مشتاقانه ولی بی حوصله در انتظار اول مهر هستم .
مشتاق برای تمام شدن
بی حوصله برای تمام شدن
حس ناگفتنیه عجیبیست ! به سبک دبیر ریاضی : (ت.ن)
se+7+en