-
3
دوشنبه 18 شهریور 1392 17:27
خودمانیم . . . بعد از آن حماقت بزرگ ، وقتی بغض راه نفسم را می بندد و سرم را بین زانوهایم پناه میدهم و خودم را بغل میکنم . . . فقط خودم میدانم که او چه نجیب زاده ی مهربانی بود ، و فقط خودم میدانم که هیچ کس نمی توانست او را از من بگیرد تا زمانی که خودم او را وانگذارده بودم ، و خودم میدانم که از شوق بودنش ، از بس کنار...
-
2
یکشنبه 3 شهریور 1392 19:21
وقتی قصد کنی بروی جایی که هیچ کس - جز آن چندتایی که دلت هوایشان را میکند - تو را نشناسد . . . باید بار و بندیلت را کامل جمع کنی و طوری بروی که کسی نتواند جای پایت را دنبال کند و پیدایت کند . اینطوری برای همه بهتر است ! مخصوصا خودت ! !! + خود جدیدم را معرفی می کنم { : } se+7+en ( ! ) در تمام زندگی ام هیچ وقت عدد 7...
-
1
شنبه 2 شهریور 1392 08:21
دفترهای سیمی فانتزی زیبایی میان قفسه جا خوش کرده اند ، همه زبیا هستند و من از همه شان خوشم می آید ! قفسه ی کناری زرق و برق دفترهایش کمتر است . میروم و یکی از دفترهارا برمیدارم، ساده ی ساده است . بهتر است همین را انتخاب کنم ، من نیم سال بعد پرونده ی دبیرستان را نیز می بندم و در این آخرین سالی که قرار است بچه محصل...
-
fixed
پنجشنبه 31 مرداد 1392 09:28
رفیق جان مثل جوجه تیغی همه چیز را به خودت نگیر ! ! ! [ مــَن ] اینجا برای تمام { آنـهایــــی } می نویسم . . . که هیچ وقت اینـــجا را نـ خواهند خواند ! ! !